Tuesday, April 1, 2008

نوش



آخرین ساعت های سال 86 هم سپری میشدند که دستم به قلم رفت و ...
گفتم : " حالش از تو بود و انگیزه اش هم ، پس بی برو برگرد ، مال توست!" . با سخاوت تمام، عیدی ام را پذیرفت
-----------------------------------------------------------------------------------------------
این روز ها ابیاتی از "پرتو کرمانشاهی " زمزمه ام شده اند که عجیب مناسب حال من و این نقشند ، هرچند که من -به ظاهر لااقل- پیر نیستم!
من آن نقش آفرین نقاش پیرم
تو آن نقشی که در دامت اسیرم
زدم بر پرده صد بارت، دریغا
نه آن بودی که هستی در ضمیرم.

3 comments:

Anonymous said...

سلام
سال نو مبارک
راست میگویم، هر روز وبلاگت را میبینم. اینکار خسته ام نمیکند، اما دیدن مطلب جدید باعث خوشحالی است.
شعر هم عجیب مناسب است و البته مصرع آخر همواره اتفاق می افتد.
کاش رفیق بودیم و رخصت دیدار بود

Anonymous said...

manzoore shaer ra az mesrae akher nemifahmim!

Unknown said...

تازه این « نه آن بودی که هستی در ضمیرت »؟
پس عجب ضمیر زیبایی . تبریک .