Saturday, December 15, 2007



مدتي نتونستم بروز كنم اينجا رو ... كمي از جانب خودم ، كمي هم نا مهربوني هاي Blogspot !
نمي دونم دوستاني كه بايد ازشون عذرخواهي كنم چند نفرن ... امااگه يه خواننده هم داشته باشه اينجا ،
وظيفه ي خودم ميدونم بابت اين تاخير ازش معذرت بخوام ... مخصوصا بزرگواري كه ميدونم زيادي ،
بيش از استحقاقم شايد ، به من بها ميده ... ازش ممنونم و شرمنده ي هميشگيش .


ترانه ی هستی من


از صبح ازل که نام تو مُهر شد و

بنشست به ناز بر در خانه ی من

.

خوش نغمه ی چنگ عشق افکند طنین

بر پهنه ی دشت دل دیوانه ی من

.

! سیمای سپهر ِهستی ام نقش تو شد

جانم ! مه من ! ترانه ی هستی من

.

باشد ؛

... تا شام ابد خاطرم از لحن خیالت سرشار

Sunday, October 7, 2007

یاد شب رهایی




دل ...

هي ... ! چيز غريبيست ... شايد هم قريب ؛ اصلش هم غريبه و هم قريب ... دل آدميزاد !

ميگن مثل اناره ... بايد چلاندش ... ميگن شيره ي مطبوعي داره اين دل !

دل ...

مال بقيه رو نميدونم ، اما دل من مدت ها خوابيده بود . مثل تكه گوشتي سرد و بي روح ، گوشه ي قفس قفسه ي سينه ام . خيلي وقت بود كه خوابيده بود ... بيست سال ... و روزگار براي من مي گذشت ، آرام و بي صدا ... بي تلاطم .

اما يك شب ... شبي كه ميگفتند مي توان خداوند را نفس كشيد ، شبي كه در هاي آسمان باز بود انگار ... حس كردم اتفاقي افتاده ...

بيدار شد از خواب بيست ساله !لرزيد و تمام هستي ام را لرزاند ... فرياد زد – من نتوانستم همراهيش كنم ، اين فرياد مانده در گلويم هنوز ... گفته بودمت كه چقدردر آرزوي رها كردن اين فريادم ... يادت هست !؟ تو لبخند زدي (به گمانم ) و گفتي : خيلي دور ، خيلي نزديك ... يادت هست اصلا !؟ - مي گفتم ... از دلي كه بيدار شد يك شب ... لرزيد ، لرزاند ، فرياد زد ، چنگ زد به در و ديوار قفس ...

قفس ، آخر شكست و خانه پرداخته شد ... خانه اي ازآن تو ... بر درش مُهري ، با نام تو و آسمانش ، همه نقش تو !

دل آزاد شد ... پر كشيد سوي آسمان خانه ، انگاري مي خواست همه ي همه ي همه ي آبي آسمان را يكجا حس كند ! فقط شب ها بر ميگشت و مي نشست بربام خانه ... در انتظار مهتاب، كه بتابد ... خيال، كه ببارد ... در انتظار غرق شدن در سيال خيال .

حالا يك سال ميگذرد از آن شب ...

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ... اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحري بود ... چه فرخنده شبي ... آن شب قدر .

بعد از اين، رويِ من و آينه ي وصف جمال ... كه در آنجا خبر از جلوه ي ذاتم دادند

خبر از جلوه ي ذاتم دادند ... !

چه مبارك سحري بود ...

يك سال ميگذرد ... و من يكساله شده ام . *

*

بچه ي آدم معمولا يكساله كه بشه ، راه مي افته ... تاتي تاتي !


Thursday, September 13, 2007

...ماه تابید بر سیمای من



مهتاب خیال مستت از بام

سرشار ز انس و آشنایی

ناگاه به بام من فرو ریخت

در آن شب مالخولیایی

مرغ دل وحشی غمینم ؛ از خالی خانه قهر کرده ...

*

پرنده ، روی بام بود آنشب ، آنشب که خسته بود و دلتنگ . دلتنگ از سردی خانه .

ماه تابید ، خیال بارید ناگهان ؛ ماه تابید بر سیمای من.

پرنده خیس شد ، خیس خیس ... نتوانست که بپرد، بیچاره خواست، اما نشد ...سحر شده بود، منگ منگ،گفتم که... خیس بود.

بعد ، مهتاب بیشتر تابید، بیشتر بارید و خیال ، آرام و بی خیال از ناودان جاری شد ، از شیار میان آجرها، به همه جا سرکشید. به اتاق ها ، حتا درب پستو را هم باز کرد – آنجا را خود من هم نمی توانم ببینم ، می ترسم از هر چیزی که شاید در آن باشد، اما خیالت دید، همه را ... شاید روزی پرسیدمت - .

به حیاط هم رفت ... حوض خالی را لبریز کرد ، پر ِ پر . میدانی ، حوض هم پر نمیشد قبل تر ها ! چیزی داخلش نمیماند ... مانند حجمی مجازی .

ماه همچنان میتابید و مهتاب میبارید ... داشت خانه ام را میبرد ، سیل خیالت ... بس است دیگر ... بگذار چیزی هم – هر چند ناچیز – باقی بماند !

اما نشِنیدی ... نخواستی شاید ...

من آشفته بودم اما پرنده وحشی آرام ... نمی توانست بپرد ، اما دلگرم بود به بلندی زیر پایش ، روی بام بود و لابد هراسی نداشت از سیل.

خیال جاری بود و لبریز میکرد ... همه جا را ، تمام گوشه های تاریک خانه ام را ... بالا می آمد، بسرعت . گلدان های شمعدانی کنار پنجره را بلعید ، چقدر ملیح ! اول مزمزه شان کرد ...بالا آمد تا کمر ساقه ها ... بعد پایین رفت تا میانه گلدان . انگاری از طعم شمعدانی خوشش آمده باشد، یکجا همه را بلعید، چه ملیح بود !

بالا تر آمد . از کنار ناودانی که پیش تر ها از آن پایین آمده بود،قطره قطره ؛ بالا رفت ، سیل آسا ... به بام میرسید کم کم ... به پرنده .

اکنون ساعتی است که ماه میتابد بر ... بر سیمای من . همه جا ، تا جایی که چشم بلد است ببیند سیال خیال تو گسترده است ؛ مهتاب روی آن تلالؤ ای دارد ...

جایی روی سطح ، زیر تابش ماه ، پر سفیدی مستا نه می رقصد ، سرشار ز انس و آشنایی ...


*

دستانم خالی بود ؛ خالی از توان خلق تصویری درخور خیالت


Tuesday, September 4, 2007

پر کن پیاله را



پر کن پیاله را

کین ناب آتشین، دیریست ره به حال خرابم نمی برد

این جام ها که در پی هم می شود تهی ،

دریای آتش است که ریزم به کام خویش

گرداب می رباید و آبم نمی برد ...

من با سمند سرکش و جادویی شراب

تا بی کران عالم پندار ، رفته ام

تا کوچه باغ خاطره های گریز پا؛ تا شهر یاد ها

دیگر شراب هم ،

جز تا کنار بستر خوابم نمی برد...

هان ای عقاب عشق!

از اوج قله های مه آلود دور دست ،

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد ...

(فریدون مشیری)

Wednesday, August 22, 2007

... شب


شب ...

پر از سکوت ... سرشار از تنهایی ...هنگامه ایست که خیال ، هنگامه میکند ...

و زاییده خیال چیست جز طلب ، سودا ...

آن دم که حق به دم مسیحایی ، اهل خاک را مینوازد ... افسوس با چشم های به خواب رفته خواهد بود ...

آن دم که چشمی اشک هایت را ملامت نخواهد کرد …

و آنگاه که دوست میهمان دل تنگ من است ...

شبانگاهان که خال ِ اختران بر لاجورد چرخ

به مینا کاریی ماند زمینه نیلگون کاشی

تو آن نقاش جادودست رامانی که خود خیره است

به روی نقش سحر انگیز خود با کلک نقاشی

زهی لوح خلال آرا بدین شوخی و رعنایی ...

( شهریار)

...آغاز

گاهی لازمه که چیزی بنویسم ، قلمی بزنم یا که رنگی بپاشم ... اصلش اینا یه نیازن برام!

برای در میون گذاشتنشون با دیگری دست و پا کردن یه بلاگ گزینه خوبی به نظرم اومد، البته به پیشنهاد دو دوست...

بنا دارم در ادامه ی راه به دلم بیش از هر چیز دیگه ای بها بدم ... در این میون اگه هذیان های دل من با طبع کسی همراه شد ، خوشحال میشم دو سه چند کلمه ای برام بنویسه. " هذیان دل" به نظرم خوش نوا ترین گوشه ی مکتب شهریاره -بهش اعتقاد دارم -

از اونجایی که تا حدی خودم رو میشناسم (!) حدس میزنم اینجا بیشتر شبیه یک گالری بشه تا ... یعنی جنبه دیداری اون خیلی بارز باشه. اگر نوشته یا طرحی از خودم نباشه حتما امانتداری خواهم کرد و نام پدیدآورنده اش رو ذکر میکنم.

خیلی دوست داشتم که اینجا در روزویژه ای به دنیا بیاد... و این طور هم شد، از خداوند سپاس گزارم بابت این تقارن.( هر چند مدت زیادی است که به حال خود رها و کسی هم برای تماشا دعوت نشده )

از همه دوستانی که منو شایسته ی کلماتی از خودشون میدونن و نظر میدن ممنونم.