Wednesday, August 22, 2007

... شب


شب ...

پر از سکوت ... سرشار از تنهایی ...هنگامه ایست که خیال ، هنگامه میکند ...

و زاییده خیال چیست جز طلب ، سودا ...

آن دم که حق به دم مسیحایی ، اهل خاک را مینوازد ... افسوس با چشم های به خواب رفته خواهد بود ...

آن دم که چشمی اشک هایت را ملامت نخواهد کرد …

و آنگاه که دوست میهمان دل تنگ من است ...

شبانگاهان که خال ِ اختران بر لاجورد چرخ

به مینا کاریی ماند زمینه نیلگون کاشی

تو آن نقاش جادودست رامانی که خود خیره است

به روی نقش سحر انگیز خود با کلک نقاشی

زهی لوح خلال آرا بدین شوخی و رعنایی ...

( شهریار)

...آغاز

گاهی لازمه که چیزی بنویسم ، قلمی بزنم یا که رنگی بپاشم ... اصلش اینا یه نیازن برام!

برای در میون گذاشتنشون با دیگری دست و پا کردن یه بلاگ گزینه خوبی به نظرم اومد، البته به پیشنهاد دو دوست...

بنا دارم در ادامه ی راه به دلم بیش از هر چیز دیگه ای بها بدم ... در این میون اگه هذیان های دل من با طبع کسی همراه شد ، خوشحال میشم دو سه چند کلمه ای برام بنویسه. " هذیان دل" به نظرم خوش نوا ترین گوشه ی مکتب شهریاره -بهش اعتقاد دارم -

از اونجایی که تا حدی خودم رو میشناسم (!) حدس میزنم اینجا بیشتر شبیه یک گالری بشه تا ... یعنی جنبه دیداری اون خیلی بارز باشه. اگر نوشته یا طرحی از خودم نباشه حتما امانتداری خواهم کرد و نام پدیدآورنده اش رو ذکر میکنم.

خیلی دوست داشتم که اینجا در روزویژه ای به دنیا بیاد... و این طور هم شد، از خداوند سپاس گزارم بابت این تقارن.( هر چند مدت زیادی است که به حال خود رها و کسی هم برای تماشا دعوت نشده )

از همه دوستانی که منو شایسته ی کلماتی از خودشون میدونن و نظر میدن ممنونم.