Monday, September 22, 2008

... ودوباره ... شاید آغازی دیگر

نشسته ام به دوره ی روزهایی که گذشت ... شب رهایی باز فرا میرسد و من انگار میخواهم از خواب برخیزم ...
نگاه که میکنم به روزها،درمیابم که تو هرچه خواستم بمن دادی ... میبینم که با من آنگونه بودی که سزاوار توست،نه آنطور که من شایسته اش بودم . از تو همه مهر بود و از من همه سرکشی و بی صفتی!
این بین،هرچه بیشتر مرور میکنم روزهایم را، بیشتر در میابم که سهم من ازمهر تو، اینهمه نیست ... ردپای فرشته ی کوچکی را میبینم که در میان روز های تاریکم نور میپاشد ... همو که گاهی ترانه ی هستیم بود،گاهی راز دلم و گاهی آرامش بخش لحظه های پرتلاطمم . خداوندا میدانم که برکت روزگارم اوست و اگر گوشه ی چشمی بمن داری بواسطه ی آنست که در گوشه ای از قلب پاکش پناه گرفته ام .

خداوندا ؛ لیاقت میزبانی احساس این فرشته ی کوچک را از من مگیر!




5 comments:

Anonymous said...

سلام
خدا پدر این ماه رمضان را بیامرزد که بالاخره شما را مجبور به نوشتن یک پست کوچک کرد.
و خوش به حالت که چنین فرشته ای داری.
ارادتمندیم

Unknown said...

چه كسي نا توان تر از كسي ست كه از سخن گفتن با پروردگارش عاجز باشد ؟
زيبا بود :)
خدا بهمرات

Ali Jalali said...

سلام حاج آقا!
من زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم، ولی فکر نمیکنی دیگه خیلی داری از رنگ قرمز کار میکشی.
میترسم اینکار خلاقیتت رو نابود کنه.
البته من نقاش نیستم ولی یه چیزهایی راجع به تو میدونم، نه؟
;)

Anonymous said...

salam
farzanam.
vaght kardi be man ham sari bezan
kavireraz.blogfa.com
ya ali.
kavirer

Anonymous said...

Salaam,
e! webloget Farsi nemigire... baraye hamin majbooram pinglish type konam.
be nazar mirese ke modate ziadie update nashodi...
leza in comment o gozashtam ta befahmam key sar mizani!!