
شب ...
پر از سکوت ... سرشار از تنهایی ...هنگامه ایست که خیال ، هنگامه میکند ...
و زاییده خیال چیست جز طلب ، سودا ...
آن دم که حق به دم مسیحایی ، اهل خاک را مینوازد ... افسوس با چشم های به خواب رفته خواهد بود ...
آن دم که چشمی اشک هایت را ملامت نخواهد کرد …
و آنگاه که دوست میهمان دل تنگ من است ...
شبانگاهان که خال ِ اختران بر لاجورد چرخ
به مینا کاریی ماند زمینه نیلگون کاشی
تو آن نقاش جادودست رامانی که خود خیره است
به روی نقش سحر انگیز خود با کلک نقاشی
زهی لوح خلال آرا بدین شوخی و رعنایی ...