Wednesday, August 22, 2007

... شب


شب ...

پر از سکوت ... سرشار از تنهایی ...هنگامه ایست که خیال ، هنگامه میکند ...

و زاییده خیال چیست جز طلب ، سودا ...

آن دم که حق به دم مسیحایی ، اهل خاک را مینوازد ... افسوس با چشم های به خواب رفته خواهد بود ...

آن دم که چشمی اشک هایت را ملامت نخواهد کرد …

و آنگاه که دوست میهمان دل تنگ من است ...

شبانگاهان که خال ِ اختران بر لاجورد چرخ

به مینا کاریی ماند زمینه نیلگون کاشی

تو آن نقاش جادودست رامانی که خود خیره است

به روی نقش سحر انگیز خود با کلک نقاشی

زهی لوح خلال آرا بدین شوخی و رعنایی ...

( شهریار)

3 comments:

Anonymous said...

سلام
اینکه نوشته اید که خیلی بالاست ؛ خاطرم هست وقتی یکی از ترانه های یکی از خواننده های لس آنجلسی را گوش میکردم هم منقلب شدم:
شب شده پر ستاره
چشمک بزن دوباره ...
قربانت

Anonymous said...

سلام عزيز...خوشحالم كه ميبينم اينچنين دوستاني فضاي خالي من و دوستي رو پر مي كنند...پروانه باشي.مواظب مضراب دلت هم باش...خوش بنواز

Anonymous said...

از بخش اولش خيلي خوشم اومد